گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
جلسه دوم : وسائل و ابزار پيام رسانی


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب‏العالمين باری الخلائق اجمعين و الصلوه والسلام علی عبدالله‏
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی‏القاسم محمد صلی الله‏
عليه و آله وسلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏
بالله حسيبا »( 1 )
در جلسه پيش گفتيم كه برای موفقيت يك پيام شروطی لازم است . موفقيت‏
يك پيام ، وابسته به چهار شرط است كه اولين آنها مربوط است به ماهيت‏
خود پيام ، به غنی بودن و قدرت معنوی خود پيام و به تعبير قرآن به‏
حقانيت خود پيام ، اين يك شرط است كه مربوط به پيام‏رسان نيست ، مربوط
به خود پيام است . و در اينكه حقانيت يك پيام ، خود ، عامل بسيار
مؤثری در موفقيت آن پيام است ، نه از نظر علمی و روانی و روانشناسی جای‏
ترديد است و نه از
نظر منطق دينی و مذهبی . قرآن مجيد روی اين مطلب تكيه دارد كه يك امر
اگر حق و حقيقت باشد ، خود همان حقيقت بودن عاملی است برای بقاء آن ،
و نيز باطل بودن ، بی‏محتوی بودن ، بی‏فايده و بی‏اثر بودن يك پيام ، خود ،
عامل فنای آن و چيزی است كه از درون آن را از بين می‏برد . مثلی در قرآن‏
مجيد در اين زمينه هست كه می‏فرمايد : « انزل من السماء ماء فسالت اوديه‏
بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فی النار ابتغاء حلية
او متاع زبد مثله كذالك يضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فيذهب جفاء
و اما ما ينفع الناس فيمكث فی الارض كذلك يضرب الله الامثال »( 1 ) .
بطور خلاصه معنی قسمت اخير آيه را ذكر می‏كنم : بعد از اينكه موضوع آمدن‏
باران و راه افتادن سيل را بيان می‏كند ، و اينكه هر جويی و هر نهری ،
بزرگ يا كوچك به اندازه ظرفيت خود آب می‏گيرد و در خلال حركت سيل كفی‏
روی آن قرار می‏گيرد و كف احيانا روی آب را می‏پوشاند ، می‏فرمايد : اما
كف از بين می‏رود . آنچه كه به حال مردم نافع و مفيد است ، يعنی خود آب‏
باقی می‏ماند . بعد می‏گويد : اين مثل ، مثل حق و باطل است .
عوامل ديگری هم برای موفقيت يك پيام هست كه مربوط به ماهيت و
محتوای آن نيست . يك پيام وقتی می‏خواهد از روحی به روح ديگر برسد و در
روحهای مردم نفوذ بكند ، جامعه‏ای را تحت تاثير و نفوذ معنوی خودش قرار
بدهد ، بدون شك احتياج به پيام‏رسان
دارد . خصوصيات و شخصيت و لياقت پيام‏رسان و شرايطی كه بايد در پيام‏
رسان وجود داشته باشد ، خود مطلبی است كه بايد جداگانه درباره‏اش بحث‏
بكنيم .
عامل ديگر ، وسائل و ابزارهايی است كه برای رساندن پيام به كار برده‏
می‏شود . يك پيام‏رسان بدون شك احتياج به يك سلسله وسائل و ابزارهائی‏
دارد كه بوسيله آنها پيامی را كه مأمور ابلاغ آن است به مردم می‏رساند .
عامل چهارم متد و سبك و اسلوب پيام‏رسان است ، كيفيت رساندن پيام .
پس چهار عاملی كه در موفقيت يا شكست يك پيام مؤثرند عبارتند از :
1 - ماهيت پيام ( حقانيت و غنی بودن محتوای آن ) .
2 - شخصيت خاص پيام‏رسان .
3 - ابزار پيام رسانی .
4 - كيفيت و متد و اسلوب رساندن پيام .
با بحث در وسايل و ابزار پيام رسانی ، بحث را ادامه می‏دهيم .
يك پيام اگر بخواهد به مردم برسد ، بدون شك احتياج به وسيله و ابزار
دارد . من اگر بخواهم پيامی را به شما ابلاغ بكنم ، بدون وسيله برای من‏
مقدور نيست . يعنی نمی‏توانم همين طور كه اينجا نشسته‏ام به اصطلاح از طريق‏
اشراق آن را به قلب شما القاء بكنم ، بدون اينكه از هيچ وسيله‏ای استفاده‏
كرده باشم . حداقل چيزی كه من می‏توانم از آن استفاده بكنم ، خود سخن است‏
، لفظ است ، قول
است ، سخنرانی است ، كتاب است ، نوشتن است ، نثر است ، شعر است ،
والا اين منبر هم كه الان در اينجا قرار دارد ، خودش يك وسيله و ابزار
برای تبليغ است ، اين ميكروفن كه در اينجا قرار گرفته است ، خودش يك‏
وسيله و ابزار برای گفتن و رساندن پيام است ، و هزاران وسيله ديگر .
البته اولين شرط رساندن يك پيام الهی اين است كه از هر گونه وسيله‏ای‏
نمی‏توان استفاده كرد . يعنی برای اينكه پيام الهی رسانده بشود و برای‏
اينكه هدف مقدس است ، نبايد انسان اين جور خيال بكند كه از هر وسيله‏
كه شد برای رسيدن به اين هدف بايد استفاده بكنيم ، می‏خواهد اين وسيله‏
مشروع باشد و يا نامشروع . می‏گويند الغايات ، تبررالمبادی ، يعنی‏
نتيجه‏ها مقدمات را تجويز می‏كنند . همين قدر كه هدف ، هدف درستی بود ،
ديگر به مقدمه نگاه نكن . چنين اصلی ، مطرود است . ما اگر بخواهيم برای‏
يك هدف مقدس قدم برداريم ، از يك وسيله مقدس و حداقل از يك وسيله‏
مشروع می‏توانيم استفاده بكنيم . اگر وسيله نامشروع بود ، نبايد به طرف‏
آن برويم . در اينجا ما می‏بينيم كه گاهی از اوقات برای هدفهائی كه خود
هدف ، فی حد ذاته مشروع است ، از وسائلی استفاده می‏كنند و استفاده‏
می‏شود كه اين وسائل نامشروع است و خود اين می‏رساند كه كسانی كه وانمود
می‏كنند ما چنان هدفی داريم و اينها وسيله است ، خود همان وسيله برای‏
آنها هدف است .
برای مثال در قديم موضوعی بود به نام شبيه‏خوانی ( در تهران
هم خيلی زياد بوده است ) كه در واقع نوعی نمايش از حادثه كربلا بود .
نمايش قضيه كربلا فی‏حدذاته بدون شك اشكال ندارد ، يعنی نمايش از آن‏
جهت كه نمايش است اشكال ندارد . ولی ما می‏ديديم و همه اطلاع دارند كه‏
خود مسئله شبيه‏خوانی برای مردم هدف شده بود . ديگر هدف امام‏حسين ( ع )
و ارائه داستان كربلا و مجسم كردن آن حادثه مطرح نبود . هزاران چيز در
شبيه‏خوانی داخل شده بود كه آن را به هر چيزی شبيه می‏كرد غير از حادثه‏
كربلا و قضيه امام‏حسين ( ع ) ، و چه خيانتها و شهوترانيها و اكاذيب و
حقه‏بازيها در همين شبيه‏خوانيها می‏شد كه گاهی به طور قطع مرتكب امر حرام‏
می‏شدند . به هيچ چيز پايبند نبودند . از بچگی اين در يادم هست كه در
همين محل خودمان كه فريمان است ، هميشه مسئله شبيه‏خوانی مورد نزاع مرحوم‏
ابوی ما رضوان‏الله‏عليه و مردم بود ، گو اينكه ايشان در اثر نفوذی كه‏
داشتند تا حد زيادی در آن منطقه جلوی اين مسئله را گرفته بودند ، ولی‏
هميشه يك كشمكش در اين مورد وجود داشت . ايشان می‏گفتند كه شما كارهای‏
مسلم‏الحرامی را به نام امام‏حسين ( ع ) مرتكب می‏شويد و اين ، كار درستی‏
نيست .
در سالهايی كه در قم بوديم يادم هست كه در آنجا هم يك نمايشها و
شبيه‏های خيلی مزخرفی در ميان مردم بود . سالهای اول مرجعيت مرحوم‏
آيت‏الله بروجردی رضوان‏الله‏عليه بود كه قدرت فوق‏العاده داشتند . قبل از
محرم بود به ايشان گفتند كه وضع شبيه‏خوانی ما اين جور است . دعوت كردند
، تمام رؤسای هيئتها به منزل ايشان آمدند
از آنها پرسيدند شما مقلد كی هستيد ؟ همه گفتند ما مقلد شما هستيم ،
فرمودند اگر مقلد من هستيد ، فتوای من اين است كه اين شبيه‏هايی كه شما
به اين شكل در می‏آوريد حرام است . با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه‏
آقا ما در تمام سال مقلد شما هستيم ، الا اين سه چهار روز كه ابدا از شما
تقليد نمی‏كنيم ! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقليدشان اعتنا نكردند .
خوب اين نشان می‏دهد كه هدف ، امام حسين ( ع ) نيست ، هدف ، اسلام‏
نيست ، نمايشی است كه از آن استفاده‏های ديگری و لااقل لذتی می‏برند . اين‏
، شكل قديميش بود .
شكل مدرنش را ما امروز در نمايشهايی كه برای عرفا و فلاسفه ، هر چند
وقت يك بار در خارج و داخل به عنوان كنگره‏ای بزرگ به نام فلان عارف‏
بزرگ مثلا مولوی تشكيل می‏دهند ، می‏بينيم . يك چيزی هم می‏گويند كه عرفا
مجلس سماع دارند كه در خودمجلس‏سماع هزار حرف است . حالا گيرم آن مرد
عارف مجلس سماعی هم داشته است ، آن مجلس سماع مشروع يا نامشروع بوده‏
من كار ندارم ، ولی آن مجلس سماع قدر مسلم اين طور نبوده كه چهار تا
رقاص و مطربی كه آنچه كه سرشان نمی‏شود معانی عرفانی است ، در آن شركت‏
می‏كرده‏اند . بعد ما می‏بينيم وقتی كه جشن هفتصدمين سال مولوی را می‏گيرند ،
( 1 ) يگانه كاری كه شده اين است كه يك عده رقاص آورده‏اند و به اصطلاح‏
مجلس سماع درست كرده‏اند ، يك
مجلس شهوترانی . اين هم شأن مولوی !
هدف اگر مشروع باشد بايد از وسايل مشروع استفاده كرد . از طرف ديگر
باز عده‏ای هستند كه اينها را ، حتی به استفاده از وسائل مشروع هم با هزار
زحمت می‏شود راضی كرد كه آقا ديگر استفاده نكردن از اين وسائل چرا ؟ همين‏
بلندگو اولين باری كه پيدا شد ، شما ببينيد چقدر با آن مخالفت شد ! خوب‏
، بلند گو برای صدا مثل عينك است برای چشم انسان و مثل سمعك است برای‏
گوش انسان . حالا اگر انسان گوشش سنگين است ، يك سمعك می‏گذارد و
معنايش اين است كه قبلا نمی‏شنيد و حالا می‏شنود ، قرآن را قبلا نمی‏شنيد ،
حالا قرآن را بهتر می‏شنود ، فحش را هم قبلا نمی‏شنيد حالا فحش را هم بهتر
می‏شنود ، اين كه به سمعك مربوط نيست . ميكروفون هم همين طور است .
ميكروفون كه ابزار مخصوص فعل حرام نيست . استفاده از آن ابزاری حرام‏
است كه از آن ، جز فعل حرام كار ديگری ساخته نباشد ، مثل صليب كه جز
اينكه سمبل يك شرك است چيز ديگری نيست و مثل بت . ولی بهره‏گيری از
ابزاری كه هم در كار حرام مصرف می‏شود و هم در كار حلال ، چرا حرام باشد .
يكی از آقايان وعاظ خيلی معروف می‏گفت ، سالهای اولی بود كه بلندگو
پيدا شده بود ، ما هم تازه پشت بلندگو صحبت می‏كرديم و به قول او تازه‏
داشتيم راحت می‏نشستيم . ( اين بلندگو ، به جان وعاظ خيلی حق دارد . شما
تا سی سال پيش اگر نگاه بكنيد ، واعظی كه به سن هفتاد سالگی می‏رسيد خيلی‏
كم بود . اغلب وعاظ در
سنين چهل پنجاه سالگی به يك شكلی می‏مردند ، و اين ، يكی به خاطر همين‏
نبودن بلندگو بود كه اينها می‏بايست زياد فرياد بكشند . اتومبيل هم كه‏
نبود تا بعد سوار اتومبيل گرم می‏شوند ، سوار قاطر يا الاغ می‏شدند و اين در
زمستان برای آنها خيلی بد بود . اغلب آنها در سن‏جوانی از بين می‏رفتند .
بلندگو به فرياد اينها رسيد ) ولی هنوز بلندگو شايع نشده بود . قرار بود
من در يك مجلس معظم صحبت بكنم ، بلندگو هم گذاشته بودند . قبل از من‏
آقائی رفت منبر ، همينكه رفت منبر گفت اين گور شيطان را از اينجا
ببريد . گورشيطان را برداشتند بردند . ما ديديم اگر بخواهيم تحمل بكنيم و
حرف نزنيم ، اين گورشيطان را بردند و بعد از اين هم نمی‏شود از آن‏
استفاده كرد . گفت تا رفتم و نشستم روی منبر گفتم آن زين‏شيطان را
بياوريد .
غرض اين است كه اين چنين جمودفكريها و خشك‏مغزيها بی‏مورد است ،
بلندگو تقصيری ندارد . راديو و تلويزيون و فيلم فی‏حدذاته تقصيری ندارند .
محتوی چه باشد ؟ آنكه گفته می‏شود در راديو چه باشد ؟ آنچه كه گفته و نشان‏
داده می‏شود در تلويزيون چه باشد ؟ آنچه كه ارائه می‏شود در فيلم چه باشد ؟
اينجا ديگر آدم نبايد خشكی به خرج بدهد و چيزی را كه فی‏حدذاته حرام نيست‏
و مشروع است ، به صورت يك چيز نامشروع جلوه بدهد . حالا برای اينكه‏
بدانيد در تاريخ اسلام از همان وسائلی كه در آن زمان بوده است چه‏
استفاده‏هائی شده است و همان وسائل چه نقش فوق‏العاده‏مؤثری در رساندن‏
پيام اسلام داشته‏اند ، به اين نكته توجه بفرمائيد ، هيچ وقت
در موضوع فصاحت و بلاغت و سلاست آيات قرآن مجيد ، روانی اين آيات ،
جاذبه اين آيات فكر كرده‏ايد ؟ قرآن دارای دو خصوصيت است : يكی خصوصيت‏
محتوای مطالب كه از آن تعبير به حقانيت می‏كند و ديگر ، زيبائی .
قرآن نيمی از موفقيت خودش را از اين راه دارد كه از مقوله زيبائی‏
است ، از مقوله هنر است . قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر ، و نفوذ خود را
مرهون زيبائيش است ، فصاحت و زيبائی سخن ، خودش بهترين وسيله است‏
برای اينكه سخن بتواند محتوای خودش را به ديگران برساند . و خود قرآن‏
كريم به اين زيبائی و فصاحت خودش چقدر می‏نازد و چقدر در اين زمينه‏ها
بحث می‏كند و اصلا راجع به تأثير آيات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده‏
است ! اين تأثير ، مربوط به اسلوب قرآن يعنی فصاحت و زيبائی آن است .
« الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذين‏
يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ذلك هدی الله يهدی به‏
من يشاء »( 1 ) اين حقيقتی را كه وجود داشته و دارد ، قرآن بيان می‏كند .
نيكوترين و زيباترين سخنان ، كتابی است مثانی ( كه مقصود از مثانی هر چه‏
می‏خواهد باشد ) « تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم » ، آنهائی كه يك‏
عاطفه از خشيت پروردگار در دلشان هست ، وقتی كه قرآن را می‏شنوند ، به‏
لرزه در می‏آيند ، پوست
بدنشان مرتعش می‏شود . « ثم تلين جلودهم و قلوبهم الی ذكر الله ». و در
آيه ديگری می‏فرمايد : « انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و
اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و علی ربهم يتوكلون »( 1 ) . يا در
آياتی از افرادی ياد می‏كند كه هنگام شنيدن قرآن بر روی زمين می‏افتند :
« يخرون للاذقان سجدا »( 2 ) و يا درباره بعضی مسيحيان می‏گويد : « اذا
سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعينهم تقيض من الدمع »( 3 ) ، وقتی كه‏
آيات قرآن را می‏شنوند اشكهايشان جاری می‏شود .
اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد ؟ انقلاب حبشه را چه چيز آغاز كرد ؟ حبشه‏
چرا مسلمان شد و منشأاسلام حبشه چه بود ؟ آيا غير از قرآن و زيبائی قرآن‏
بود ؟ اين داستان مفصل كه جعفر بن ابيطالب در حبشه وارد آن مجلس می‏شود
كه با يك هيبت خيلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند و بعد شروع‏
می‏كند آيات قرآن ( سوره طه ) را خواندن و جلسه را يكجا منقلب می‏كند ،
چه بود ؟ ! قرآن از نظر بيان و فصاحت ، روانی و جاذبه و قدرت تأثير به‏
گونه‏ای ساخته شده است كه روی دلها اين چنين اثر می‏گذارد .
اميرالمؤمنين ( ع ) موفقيتش در ميان مردم يكی مرهون فصاحتش است .
نهج‏البلاغه كه از تأليف آن هزار سال می‏گذارد ، يعنی از هنگام
به صورت كتاب در آمدنش هزار سال می‏گذرد و از انشاء خطبه‏ها حدود
هزار و سيصد و پنجاه سال می‏گذرد (به سال قمری) ، چه در قديم و چه در زمان‏
معاصر مقام عالی خود را حفظ كرده است . يك وقت استقصا كردم از قديم و
جديد ، از همان زمان اميرالمؤمنين ( ع ) تا عصر جديد ( تا امروز ) ، ديدم‏
همه ادباء و فصحای عرب در مقابل كلمات اميرالمؤمنين ( ع ) از نظر
فصاحت و بلاغت خضوع دارند .
گفته‏اند در مصر در سالهای اخير برای شكيل‏ارسلان كه به او اميرالبيان‏
يعنی امير سخن می‏گفتند ، جلسه‏ای تشكيل داده بودند ، جلسه‏ای افتخاری به‏
نام او ، به اصطلاح به عنوان تقدير و قدردانی از او . كسی كه رفته بود
برای شكيل ارسلان سخن بگويد ، مقايسه‏ای كرده بود ميان او و اميرالمؤمنين (
ع ) ، گفته بود كه اين شكيل ، امير بيان و سخن در عصر ماست ، آنچنان كه‏
علی بن ابيطالب در زمان خودش امير سخن بود . وقتی خود شكيل رفت پشت‏
تريبون ، در حالی كه ناراحت شده بود ، گفت اين مزخرفات چيست كه‏
می‏گوئيد ؟ ! من را با علی مقايسه می‏كنيد ؟ ! من بند كفش علی هم نمی‏توانم‏
باشم ، بيان من كجا و بيان علی كجا ؟ ! ما در عصر خودمان می‏بينيم ،
افرادی با دلهای خيلی صاف و پاك هستند كه وقتی سخنان علی را می‏شنوند
می‏ريختند . مردی است به نام " همام " ، از اميرالمؤمنين ( ع )
درخواست كرد كه سيمای پرهيزكاران را برای من توضيح بده ، رسم كن . اول‏
حضرت امتناع كردند ، دو سه جمله گفتند . گفت كافی نيست من می‏خواهم شما
سيمای پرهيزكاران را به طور كامل برای من بيان بكنيد . علی عليه‏السلام‏
فی‏المجلس شروع می‏كند سيمای متقيان را بيان كردن ، متقيان شبشان اين‏جور
است ، روزشان اين‏جور است ، لباس پوشيدنشان اين‏جور است ، معاشرتشان‏
اين‏جور است ، قرآن خواندنشان اين‏جور است . من يك دفعه شمردم ، يكصدوسی‏
وصف در چهل جمله فی‏المجلس برای متقيان بيان كرده است . اين مرد همين‏
طور كه می‏شنيد التهابش بيشتر می‏شد ، يك مرتبه فرياد كشيد و مرد ، اصلا
قالب تهی كرد . اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : « هكذا تصنع المواعظ البالغه‏
باهلها » ( 1 ) ، سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد ، چنين می‏كند .
برويم سراغ دعاها ، در دعا انسان با خدا حرف می‏زند . از اين جهت كه‏
سخن و لفظ ، تأثيری ندارد . ولی دعاهای ما در عاليترين حد فصاحت و
زيبائی است . چرا ؟ برای اينكه آن زيبائی دعا بايد كمكی باشد برای اينكه‏
محتوای دعا را به قلب انسان برساند . چرا مستحب است مؤذن صيت يعنی‏
خوش‏صدا باشد ؟ اين در متن فقه اسلامی آمده است . الله اكبر كه معنايش‏
فرق نمی‏كند كه خوش‏صدا بگويد يا بدصدا ، اشهد ان لااله الاالله كه معنايش‏
فرق نمی‏كند كه يك خوش صدا بگويد يا يك بدصدا ، ولی انسان وقتی‏
الله‏اكبر را از
يك خوش صدا می‏شنود جورديگری بر قلبش اثر می‏گذارد تا از يك بد صدا .
در يكی از مجالس ديدم يك پيرمردی به اصطلاح شعار می‏دهد ، كه نمی‏دانم‏
بيچاره فلج بود ، زبان نداشت ، چطور بود كه يك كلمه كه می‏خواست بگويد
، مثلا می‏خواست صلوات بفرستد ، خودش هم تكان می‏خورد ، با يك وضع مسخره‏
و خنده‏آوری . پيش خودم گفتم سبحان الله ! ديگر جز اين ، كس ديگری‏
نمی‏شود شعار صلوات را بدهد ؟ آيا ما بايد بد صداترين افراد را در اين‏
موارد انتخاب بكنيم ؟
سعدی داستانی ذكر می‏كند : می‏گويد مؤذن بد صدايی بود در فلان شهر ، داشت‏
با صدای بدی اذان می‏گفت ، يك وقت ديد يك يهودی برايش هديه‏ای آورد ،
گفت اين هديه ناقابل را قبول می‏كنی ؟ گفت چرا ؟ گفت يك خدمت بزرگی‏
به من كردی . چه خدمتی ؟ من كه خدمتی به شما نكرده‏ام . گفت من دختری‏
دارم كه مدتی بود تمايل به اسلام داشت ، از وقتی كه تو اذان می‏گويی و
الله‏اكبر را از تو می‏شنود ، ديگر از اسلام بيزار شده ، حال اين هديه را
آورده‏ام برای اينكه تو خدمتی به من كردی و نگذاشتی اين دختر مسلمان بشود.
اين خودش مسئله‏ای است .
بوعلی سخن بسيار عالی و لطيفی دارد در مقامات العارفين راجع به اينكه‏
تجمع روحی به چه وسيله برای انسان پيدا می‏شود ، عواملی را ذكر می‏كند ، از
آن جمله می‏گويد : الكلام الواعظ من قائل زكی " سخن واعظی كه در درجه اول‏
پاك باشد " . اينها را كه
می‏گوئيم آن وقت شما خواهيد فهميد كه ما خيلی از اين شرايط را واجد
نيستيم . اولا خود واعظ بايد پاكدل باشد . بعد می‏گويد : بعبارش بليغة و
نغمة رخيمة آهنگ صدای آن واعظ بايد آهنگ خوبی باشد تا بهتر بر دل مستمع‏
اثر بگذارد . سخن واعظ بايد بليغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد . خود
قيافه واعظ در ميزان تأثير سخن او مؤثر است . اينها را عرض می‏كنم برای‏
اينكه بدانيد كه معنی رساندن خودش نقش مهمی دارد . اينها وسيله است ،
خصوصيات است ، كيفيات است ، وسائلی است كه پيام را می‏خواهد به‏
اطراف و اكناف ، به افراد و اشخاص برساند .
باز مسئله ديگری عرض بكنم : خود قرآن خواندن چطور ؟ البته قرآن مثل‏
اذان نيست . برای اذان يك نفر بالای مأذنه می‏رود و اذان می‏گويد و
گفته‏اند مؤذن بايد صيت باشد ، ولی قرآن را همه می‏خوانند . همه كسانی كه‏
می‏خوانند ، موظفند آن را هر چه می‏توانند زيبا بخوانند . اين ، هم در روح‏
قاری بهتر اثر می‏گذارد و هم در روح شنونده . اين مسئله ترتيل در قرآن :
« و رتل القرآن ترتيلا »( 1 ) يعنی چه ؟ يعنی وقتی كه كلمات را می‏خوانی‏
آنقدر تند نخوان كه چسبيده به يكديگر باشد ، آنقدر هم بين آنها فاصله‏
نينداز كه اين كلمه از آن كلمه بی‏خبر باشد . طوری اين كلمات را بخوان كه‏
حالت القائی داشته باشد . جوری بخوان كه گوئی خودت داری با خودت حرف‏
می‏زنی . به قول
می‏كند .
اقبال‏لاهوری می‏گويد سخنی پدرم به من گفت كه در سرنوشت من فوق‏العاده‏
اثر بخشيد . می‏گويد روزی در اطاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم ،
پدرم آمد از جلوی اطاق من بگذرد ، رو كرد به من و گفت : محمد ! قرآن را
آنچنان بخوان كه گوئی بر خودت نازل شده است . از آن وقت من هر وقت به‏
آيات قرآن مراجعه می‏كنم و آنها را مطالعه می‏كنم ، چنين فرض می‏كنم كه‏
اين خدای من است كه با من كه محمد اقبال هستم دارد حرف می‏زند .
در حديث داريم : « تغنوا بالقرآن » ( 1 ) كه چندين حديث ديگر بدين‏
مضمون داريم . قدر مسلم ، مقصود اين است كه قرآن را با آهنگهای بسيار
زيبا بخوانيد ، البته آن آهنگهايی كه مناسب لهو و لعب و شهوت آميز و
شهوت آلود است ، بالضروره حرام و نامشروع است ، ولی هر آهنگی متناسب‏
با حالتی برای انسان است .
اوايلی كه ما طلبه بوديم در مشهد ، پير مردی بود كه به او آقا سيد محمد
عرب می‏گفتند و قاری قرآن بود . اين مرحوم آقا سيد محمد عرب مرد بسيار
متدينی بود و مورد احترام همه علمای مشهد . شاگردان زيادی در قرائت قرآن‏
تربيت كرد و قرائت را به دو معنی يعنی به دوجور تعليم می‏داد ، يكی‏
اينكه قواعد علم قرائت را می‏آموخت كه متأسفانه
در ايران نيست و در كشورهای عربی بالخصوص مصر رايج است ، و ديگر اينكه‏
چندين آهنگ داشت ( رسما به نام آهنگ ) كه اينها را در مسجد گوهرشاد
تعليم می‏داد . آن روزها ، آهنگهايی بود كه اسم آنها شبيه اسم آهنگهای‏
موسيقی بود ، ولی آهنگهای قرآنی بود . شاگردان او اين آهنگهای لطيف‏
قرآنی را می‏آموختند . اين خودش يك مطلبی است و بايد هم چنين باشد . و
يكی از معجزات قرآن ، آهنگ پذيری آن است ، آن هم آهنگهای معنوی و روحی‏
نه آهنگهای شهوانی . كه در اين مورد يك متخصص بايد اظهار نظر كند .
قرآن عبدالباسط چرا اين قدر در تمام كشورهای اسلامی توسعه پيدا كرده‏
است ؟ برای اينكه عبدالباسط با صدا و آهنگ عالی و با دانستن انواع‏
قرائتها و آهنگها و شناختن اينكه هر سوره‏ای را با چه آهنگی بايد خواند
می‏خواند . فرض كنيد خواندن سوره شمس يا والضحی با چه آهنگی مناسب است‏
.
در حديث ، درباره بسياری از ائمه اطهار ، از جمله راجع به حضرت سجاد
عليه السلام و حضرت باقر عليه‏السلام داريم كه اينها وقتی قرآن می‏خواندند
آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذير می‏خواندند بطوری كه صدايشان به درون‏
كوچه می‏رسيد و هر كسی كه از آن كوچه می‏گذشت ، همانجا می‏ايستاد به طوری‏
كه در مدتی كه امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطيف و زيبا قرائت‏
می‏كرد پشت در خانه جمعيت جمع می‏شد و راه بند می‏آمد . حتی نوشته‏اند "
آبكشها " ( در قديم معمول بود كه اشخاص مشك به دوش می‏گرفتند و
می‏رفتند از چاهها آب
می‏كشيدند و به منازل می‏بردند . در مدينه فقط چاه بود و نهر نبود . هنوز
هم نهر نيست ) كه زياد هم بودند در حالی كه مشك به دوششان بود ، وقتی‏
می‏آمدند از جلوی منزل امام عبور كنند ، با شنيدن صدای امام ، پاهايشان‏
قدرت رفتن را از دست می‏داد و با همان بار سنگين مشك پر از آب بر دوش‏
می‏ايستادند كه صدای قرآن را بشنوند تا وقتی كه قرآن امام تمام می‏شد . همه‏
اينها چه را می‏رساند ؟ استفاده كردن از وسائل مشروع برای رساندن پيام‏
الهی .
چرا امام قرآن را با آهنگ بسيار زيبا و لطيف می‏خواند ؟ او می‏خواست‏
به همين وسيله تبليغ كرده باشد ، می‏خواست قرآن را به اين وسيله به مردم‏
رسانده باشد . مسئله شعر را وقتی انسان در مورد اسلام مطالعه می‏كند ،
مسائل عجيبی را می‏بيند . پيغمبر اكرم ( ص ) هم با شعر مبارزه كرد و هم‏
شعر را ترويج كرد . با شعرهايی مبارزه كرد كه به اصطلاح امروز متعهد نيست‏
، يعنی شعری نيست كه هدفی داشته باشد ، صرفا تخيل است ، سرگرم‏كننده‏
است ، اكاذيب است . مثلا كسی شعر می‏گفت در وصف اينكه نيزه فلان كس‏
اين طور بود يا اسبش آنطور بود يا در وصف معشوق و زلف‏او ، يا كسی را
هجو و شخصيتی را مدح می‏كرد برای اينكه پول بگيرد . پيغمبر ( ص ) شديدا
با اين نوع شعر مبارزه می‏كرد . فرمود : « لان يمتلی جوف رجل قبحا خير له‏
من ان يمتلی شعرا » ( 1 ) . اگر درون انسان پر از چرك باشد بهتر از آن‏
است كه پر از شعرهای مزخرف باشد . ولی باز فرمود :
« ان من الشعر لحكمة » (1) . اما هر شعری را نمی‏گويم بعضی از شعرها حكمت‏
است ، حقيقت است .
پيغمبر ( ص ) در دستگاه خودش چندين شاعر داشت . يكی از آنها
حسان‏بن‏ثابت است . تفكيك بين دو نوع شعر نه تنها در حديث پيغمبر آمده‏
، بلكه خود قرآن نيز آن را بيان كرده است : « و الشعراء يتبعهم الغاوون‏
، الم تر انهم فی كل واد يهيمون ، و انهم يقولون ما لا يفعلون ، الا الذين‏
آمنوا و عملوا الصالحات »( 2 ) . شعرايی بودند كه پيغمبر اكرم ( ص )
يا ائمه‏اطهار ( ع ) آنها را تشويق می‏كردند ، اما چه‏جور شعرائی ، شعرائی‏
كه پيام اسلام را ، حقايق اسلام را در لباس زيبای شعر به مردم می‏رساندند و
بدون شك كاری كه شعر می‏كند ، يك نثر نمی‏تواند انجام دهد ، چون شعر
زيباتر از نثر است . شعر وزن دارد ، قافيه دارد ، آهنگ پذير است ،
اذهان برای حفظ كردن شعر آماده است . پيغمبراكرم ( ص ) به حسان‏بن‏ثابت‏
كه شاعر دستگاه حضرت بود ، فرمود : « لا تزال مؤيدا بروح القدس ، ما
ذببت عنا اهل البيت » ( 3 ) ، از طرف روح‏القدس تأييد می‏شوی مادامی كه‏
اين راهی را كه داری ، بروی و از اين راه منحرف نشوی . مادامی كه مدافع‏
حقيقت باشی ، مادامی كه مدافع خاندان ما باشی ، مؤيد به روح‏القدس هستی‏
. درباره يك شاعر ، پيغمبر ( ص

اكرم اين سخنان را می‏گويد .
شعرای زمان ائمه چه خدمتها كردند ! ما در تاريخ اسلام شعرهای حماسی و
توحيدی داريم در عربی و فارسی . ( البته به زبانهای ديگر مثل تركی و اردو
هم داريم ) . شعرهای فوق العاده‏ای داريم در وعظ و اندرز در عربی و فارسی‏
. همه اينها از نتايج فرهنگ اسلامی است . اثری كه شعر دارد نثر ندارد .
اعجاب " نهج البلاغه " اين است كه نثر است و اين همه فصيح و زيباست‏
بطوری كه در حد شعر و بلكه والاتر از شعر است . در زبان فارسی شما
نمی‏توانيد يك صفحه نثر پيدا كنيد كه برابر باشد با يك صفحه شعر سعدی ،
با توجه به اينكه نثر عالی زياد داريم ، مثل كلمات قصار خواجه عبدالله‏
انصاری ، يا نثر سعدی .
ملای رومی با آنهمه قدرت و توانايی وقتی كه سراغ مجالس و عطش می‏روی‏
می‏بينی چيزی نيست ، يعنی آنها كه به نثر گفته چيزی نيست . ما در عربی‏
هم نداريم نثری كه قدرت خارق العاده " نهج البلاغه " در آن باشد . شعر
در قالب خودش خيلی كار كرده و خيلی می‏تواند كار بكند . شعر بد خيلی‏
می‏تواند بد باشد و شعر خوب هم خيلی می‏تواند خوب باشد . شعرهای حكمت ،
شعرهای توحيد ، شعرهای معاد ، شعرهای نبوت ، شعرهای در مدح پيغمبر ، در
مدح ائمه اطهار ، درباره قرآن ، شعرهای به صورت رثا و مرثيه به شرط
اينكه خوب باشند مثل اشعار شعرای زمان ائمه ، می‏توانند بسيار مؤثر باشند
.
من يك وقتی در سخنرانيهايی گفتم بسيار تفاوت است ميان مرثيه‏هايی كه‏
كميت يا خزاعی می‏گفت و مرثيه‏هايی كه در زمانهای

اخير امثال جوهری و حتی محتشم می‏گويند . از زمين تا آسمان مضامين تفاوت‏
دارند . آنها خيلی آموزنده است و اينها آموزنده نيست ، و بعضی از اينها
اصلا مضرند .
اقبال لاهوری يا اقبال پاكستانی واقعا يك دانشمند ذی قيمت است . كسی‏
است كه رسالتی در زمينه اسلام برای خودش احساس می‏كرده و از هر وسيله‏
خوب و مشروعی برای هدف خودش استفاده كرده است . يكی از وسائلی كه از
آن استفاده كرده ، شعر است . در شعرای فارسی زبان بخصوص در عصرهای‏
متاخر ، از نظر داشتن هدف بدون شك ما شاعری مثل اقبال نداريم . اگر شعر
برای شاعر وسيله باشد برای هدفش ، ديگر نظير ندارد . اقبال آنجا كه‏
می‏بايست سرود بگويد ، سرود می‏گفت . سرود فوق العاده‏ای را كه به عربی‏
ترجمه شده ، به اردو گفته بوده است . در سالهای اخير آقای سيد محمد علی‏
سفير اين سرود را به فارسی ترجمه كرد كه در حسينيه ارشاد اجرا می‏شد .
چقدر عالی بود ! من خودم پای اين سرود مكرر گريه كردم و مكرر گريه ديگران‏
را ديدم . ما چرا نبايد از سرود استفاده بكنيم ؟ اينها همه وسيله است .
امروز از وسائل نمی‏شود غافل بود . در عصر جديد وسائلی پيدا شده كه در
قديم نبوده ، ما نبايد فقط به وسائل قديم اكتفا كنيم . ما فقط بايد
ببينيم چه وسيله‏ای مشروع است و چه وسيله‏ای نامشروع .
خود اباعبدالله عليه السلام در همان گرما كارها از هر وسيله‏ای كه ممكن‏
بود برای ابلاغ پيام خودش و برای رساندن پيام اسلام استفاده می‏كرد .
خطابه‏های اباعبدالله از مكه تا كربلا و از اول ورود به كربلا
تا شهادت ، خطبه‏های فوق العاده پر موج و مهيج و احساسی و فوق العاده‏
زيبا و فصيح و بليغ بوده است . تنها كسی كه خطبه‏های او توانسته است با
خطبه‏های اميرالمؤمنين رقابت بكند ، امام حسين است . حتی بعضی گفته‏اند
خطبه‏های امام حسين در روز عاشورا برتر از خطبه‏های حضرت امير است . وقتی‏
كه می‏خواهد از مكه بيرون بيايد ببينيد با چه تعبيرات عالی و با چه‏
زيبايی و فصاحتی ، هدف و مقصود خودش را بيان می‏كند .
آدم بايد زبان عربی را خوب بداند تا اين زيبائيهايی را كه در قرآن‏
مجيد ، كلمات پيغمبر اكرم ، كلمات ائمه اطهار ، دعاها و خطبه‏ها وجود
دارد ، درك بكند . ترجمه فارسی آنطور كه بايد ، مفهوم را نمی‏رساند .
می‏فرمايد مرگ به گردن انسان زينت است ، آنچنان مرگ برای يك انسان‏
زيبا و زينت و افتخار است كه يك گردنبند برای يك دختر جوان . ايها
الناس ! من از همه چيز گذشتم ، م ن عاشق جانبازی هستم ، من عاشق ديدار
گذشتگان خودم هستم ، آنچنان كه يعقوب عاشق ديدار يوسفش بود . بعد برای‏
ابراز اطمينان از اينكه آينده برای من روشن است و بيان اينكه خيال نكنيد
كه من به اميد كسب موفقيت ظاهری دنيايی می‏روم ، بلكه نه ، آينده را
می‏دانم و گويی دارم به چشم خودم می‏بينم كه در آن صحرا گرگهای بيابان و
انسانهای گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا می‏كنند ، می‏گويد :
« رضی الله ، رضانا اهل البيت » ( 1 ) ، ما اهل بيت راضی هستيم به آنچه‏
كه رضای خدا در آن است
اين راه ، راهی است كه خدا تعيين كرده ، راهی است كه خدا آن را پسنديده‏
، پس ما اين راه را انتخاب می‏كنيم . رضای ما رضای خدا است . فقط سه ،
چهار خط بيشتر نيست ، اما بيش از يك كتاب نيرو و اثر می‏بخشد . در آخر
وقتی می‏خواهد به مردم ابلاغ كند كه چه می‏خواهم بگويم و از شما چه می‏خواهم‏
، می‏فرمايد :
هر كس كه آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل كند ، هر كس‏
تصميم گرفته است كه به ملاقات با خدای خويش برود ، آماده باشد ، فردا
صبح ما كوچ می‏كنيم . شب عاشورا ، صوتهای زيبا و عالی و بلند و تلاوت‏
قرآن را می‏شنويم ، صدای زمزمه و همهمه‏ای را می‏شنويم كه دل دشمن را جذب‏
می‏كند و به سوی خود می‏كشد . ديشب عرض كردم اصحابی كه از مدينه با حضرت‏
آمدند خيلی كم بودند ، شايد به بيست نفر نمی‏رسيدند ، چون يك عده در بين‏
راه جدا شدند و رفتند . بسياری از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و
باز بسياری از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق‏
شدند . از جمله ، بعضی از آنها كسانی بودند كه وقتی از كنار اين خيمه‏
عبور می‏كردند ، صدای زمزمه عالی و زيبائی را می‏شنيدند : صدای تلاوت قرآن‏
، ذكر خدا ، ذكر ركوع ، ذكر سجود ، سوره حمد ، سوره‏های ديگر . اين صدا ،
اينها را جذب می‏كرد و اثر می‏بخشيد . يعنی اباعبدالله و اصحابش از هر
گونه وسيله‏ای كه از آن بهتر می‏شد استفاده كرد ، استفاده كردند . تا برسيم‏
به ساير وسائلی كه اباعبدالله عليه السلام در صحرای كربلا استفاده كرد .
خود صحنه‏ها را با اباعبدالله طوری ترتيب داده
است كه گويی برای نمايش تاريخی درست كرده كه تا قيامت به صورت يك‏
نمايش تكان دهنده تاريخی باقی بماند .
نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند ، تا يك نفرشان هم زنده بود ، خود آنها
اجازه ندادند يك نفر از اهل بيت پيغمبر ، از خاندان امام حسين ، از
فرزندان ، از برادرزادگان ، از برادران ، از عموزادگان ، به ميدان برود .
می‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏مان را انجام بدهيم ، ما وقتی كشته شديم‏
خودتان می‏دانيد . اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد .
آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد شد يك مرتبه ولوله‏ای در ميان‏
جوانان خاندان پيغمبر افتاد . همه از جا حركت كردند . نوشته‏اند : فجعل‏
يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظی كردن ، دست‏
به گردن يكديگر انداختن ، صورت يكديگر را بوسيدن .
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسی كه موفق شد از اباعبدالله كسب‏
اجازه بكند ، فرزند جوان و رشيدش علی اكبر بود كه خود اباعبدالله‏
درباره‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن‏
گفتن ، شبيه‏ترين مردم به پيغمبر بوده است . سخن كه می‏گفت گويی پيغمبر
است كه سخن می‏گويد . آنقدر شبيه بود كه خود اباعبدالله فرمود : خدايا
خودت می‏دانی كه وقتی ما مشتاق ديدار پيغمبر می‏شديم ، به اين جوان نگاه‏
می‏كرديم ، آيينه تمام نمای پيغمبر بود . اين جوان آمد خدمت پدر ، گفت‏
پدر جان به من اجازه جهاد بده . درباره بسياری از اصحاب ، مخصوصا جوانان‏
، روايت شده كه وقتی
برای اجازه گرفتن پيش حضرت می‏آمدند ، حضرت به نحوی تعلل می‏كرد ، مثل‏
داستان قاسم كه مكرر شنيده‏ايد ، ولی وقتی كه علی اكبر می‏آيد و اجازه‏
ميدان می‏خواهد ، فقط سرخودشان را پائين می‏اندازند . جوان روانه ميدان شد
:
نوشته‏اند اباعبدالله در حالی كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته‏
بود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر كرد مانند نظر شخص‏
نااميدی كه به جوان خودش نگاه می‏كند . نا اميدانه نگاهی به جوانش كرد ،
چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواه‏
باش كه جوانی به جنگ اينها می‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‏تر
است . جمله‏ای هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوری كه عمر سعد فهميد :
« يا بن سعد قطع الله رحمك » (2) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اين‏
فرزند قطع كردی . بعد از همين دعای اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طول‏
نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد در
مجلس مختار شركت كرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند
در مجلس مختار در حالی كه روی آن پارچه‏ای انداخته بودند ، آوردند و
گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . يك وقت به‏
پسر گفتند آيا سری را كه اينجاست می‏شناسی ؟
وقتی آن پارچه را برداشت ، ديد سر پدرش است ، بی‏اختيار از جا حركت‏
كرد ، مختار گفت او را به پدرش ملحق كنيد .
اين طور بود كه علی اكبر به ميدان رفت . مورخين اجماع دارند كه جناب‏
علی اكبر با شهامت و از جان گذشتگی بی‏نظيری مبارزه كرد . بعد از آن كه‏
مقدار زيادی مبارزه كرد ، آمد خدمت پدر بزرگوارش كه اين جزء معماهای‏
تاريخ است كه مقصود چه بوده و برای چه آمده است ؟ گفت پدر جان "
العطش " تشنگی دارد مرا می‏كشد ، سنگينی اين اسلحه مرا خيلی خسته كرده‏
است ، يك ذره آب اگر به كام من برسد ، نيرو می‏گيرم و باز حمله می‏كنم .
اين سخن جان اباعبدالله را آتش می‏زند . می‏گويد پسر جان ! ببين دهان من‏
از دهان تو خشكتر است ، ولی من به تو وعده می‏دهم كه از دست جدت پيغمبر
آب خواهی نوشيد . اين جوان می‏رود به ميدان و باز مبارزه می‏كند .
مردی است به نام حميدبن مسلم كه به اصطلاح راوی حديث است . مثل يك‏
خبرنگار در صحرای كربلا بوده است . البته در جنگ شركت نداشته ولی اغلب‏
قضايا را او نقل كرده است . می‏گويد : كنار مردی بودم . وقتی علی اكبر
حمله می‏كرد همه از جلوی او فرار می‏كردند . او ناراحت شد ، خودش هم مرد
شجاعی بود ، گفت قسم می‏خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور بكند ،
داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت . من به او گفتم تو چكار داری ، بگذار
بالاخره او را خواهند كشت . گفت خير . علی اكبر كه آمد از نزديك او
بگذرد ، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمی آنچنان به علی اكبر
زد
كه ديگران توان از او گرفته شد به طوری كه دستهايش را انداخت به گردن‏
اسب ، چون خودش نمی‏توانست تعادل خود را حفظ كند . در اينجا فرياد كشيد
: « يا ابتاه هذه اجدی رسول الله » ( 1 ) پدر جان الان دارم جد خودم را به‏
چشم دل می بينم و شربت آب می‏نوشم . اسب ، جناب علی اكبر را در ميان‏
لشكر دشمن برد ، اسبی كه در واقع ديگر اسب سواری نداشت . رفت در ميان‏
مردم . اينجا است كه جمله عجيبی را نوشته‏اند . نوشته‏اند : فاحتمله‏
الفرس الی عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا ( 2 ) .
و لا حول و لا قوه الا بالله